کرمت های علامه جعفری خادم خاضع علوم اسلامی به پاس بزرگداشت شهادت رئیس مذهب فقه جعفری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 11 مرداد 1395
بازدید : 250
نویسنده : سردبیر
 

علامه جعفري و يك معجزه به دست ايشان

سالها قبل از انقلاب، علامه جعفري به دعوت پدر داماد خود به مراغه رفته، براي گردش با شخصي به دامنه كوه سهند مي رود. پس از گردش، به هنگام برگشتن، كشاورزي آنها را به خوردن چايي دعوت مي كند.علامه و همراه ايشان، مي پذيرند ومشغول خوردن چاي مي شوند كه كشاورز ديگري مي رسد وبا اندوه مي گويد كه گاو من مرده است وگاو مرده خود را نشان مي دهد.

علامه مي گويد: من به چهره اش نگاه كردم، ديدم طوري نوميدانه و با حسرت شديد مي گويد كه گويي همه زندگي اش همين يك گاو است وآن هم از دستش رفته است. حالت گرفته وي چنان درون مرا شوراند وآن چنان تپشي در دلم احساس كردم كه واقعا هيچ واژه اي از عهده توصيف آن بر نمي آيد.در اين حالت، دستهايم را كه روي زانوهايم بود، اندكي به طرف آسمان بلند كردم به طوري كه آن سه نفر متوجه نشدند وهمين قدر به ياد دارم كه گفتم: اي خدا!  در اين لحظه ديديم كه آن پيرمرد(صاحب گاو) گفت: زنده شد. وبا دست خود به طرف گاو اشاره كرد.ما نيز نگاه كرديم و ديديم كه گاوي كه نقش زمين شده بود، اول سرش، سپس تنه اش تكان خورد وبعد از چند لحظه ايستاد.

علامه جعفري و كتك خوردن از دست مدير مدرسه

آقاي جواد اقتصاد خواه،مدير مدرسه اعتماد، در ساعت درس خوشنويسي وارد كلاسي مي شود كه علامه جعفري در آن كلاس مشغول تمرين خط بوده است.وي خط علامه را نمي پسندد و با چوب ضربه اي به دست او مي زند كه تا ماه ها اثر درد در آن باقي مي ماند. پس از ساليان متمادي، يك روز مقرر مي شود كه علامه در دانشگاه مشهد سخنراني نمايد.او در جلسه متوجه شخص آشنايي مي شود وبا اندكي تامل مي فهمد كه آقاي اقتصاد خواه است. پس از اتمام سخنراني، آن شخص نزد علامه مي رود ومي پرسد كه آيا مرا ميشناسي؟ علامه جواب مي دهد:بله، آقاي اقتصادخواه هستيد كه به من چوب زديد.آقاي اقتصاد خواه سر را به علامت عذرخواهي پايين مي اندازد ولي علامه مي گويد: اي كاش محكمتر زده بوديد!  ومي پرسد:آيا خط شما خوب شده است؟ علامه جواب مي دهد كه قابل خواندن است.پس از چند سال، علامه به تبريز مي رود واعلاميه فوت ايشان را مي بيند وبه مجلس ختم او مي رود.هنگام خروج از مجلس برگه اي را مي بيند كه در آن نوشته شده بود:"سي و پنج سال مشغول تربيت فرزندان شما بودم. به خاطرندارم كه عمدا به كسي ظلم كرده باشم، ولي چون در اين دنيا نيستم، از همه شما حلاليت مي طلبم. اگر اشتباه كرده ام مرا ببخشيد."

خواب عجيب همدرس علامه جعفري

در ايام تحصيل در نجف اشرف، يكي از همدرسي هاي علامه به نام شيخ ابوتراب كرمانشاهي خواب شگفت انگيزي ديد وآن را براي علامه جعفري چنين تعريف كرد: ديشب خواب ديدم كه از محله اي كه شما مقيم آن هستيد، جمعيت بيشماري بيرون مي آيند. اين جمعيت داراي مذاهب گوناگون واز ملتها و اقشار مختلف جامعه بودند.من از آنها پرسيدم كه اينجا چه خبر است؟گفتند: شيخ محمدتقي جعفري در ديگهاي بزرگ، شير ريخته است و مردم از آن مي خورند وبيرون مي آيند.

علامه جعفري و نواب صفوي و نجات يك افغاني از مرگ

علامه جعفري در دوران اقامت در نجف، روزي پس از زيارت حضرت امام حسين(ع) به مدرسه بادكوبه اي ها براي استراحت مي رود.از آنجا كه هوابسيار گرم بوده، مرحوم نواب صفوي از علامه مي خواهد كه به سمت فرات بروند ولي علامه مي گويد كه اكنون هوا گرم است.صبر كنيد تا هنگام عصر كه هوا خنك شود، برويم. مرحوم نواب مي گويد:به دلم افتاده كه الان بايد برويم. با وجود گرماي شديد هر دو به سمت فرات مي روند.وقتي كه به شط فرات مي رسند، متوجه مي شوند كه شخصي در حال غرق شدن است. هردو به كمك او مي روند و مي فهمند كه پيرمردي افغاني است.نواب مي گويد: عجيب است كه من براي آمدنم به اينجا هيچ انگيزه اي نداشتم.

علامه جعفري و ديدار چهره امير المومنين(ع)

علامه، خاطره بسيار زيبايي از دوران طلبگي خود در نجف اشرف تعريف  كرده اند، به اين مضمون: در بعداز ظهربسيار گرم يكي از روزهاي تابستان با تني چند از دوستان در يكي از حجره ها از شدت گرما به سايه اي پناه برده بوديم.يكي از دوستان به طور خيلي جدي مسئله غريبي را مطرح كرد واز ديگران خواست درباره آن مسئله صادقانه ونه از روي احساسات اظهار نظر كرده ونظر شخصي شان را بگويند. سوال او اين بود: اگر در اين شرايط تجرد طلبگي وغربت به شما پيشنهاد شود بين دوكار، وصال يك پري چهره زيبا روي داراي مكنت و ما ل يا زيارت جمال علي بن ابيطالب(ع)، يكي را انتخاب كنيد، شما الحق والانصاف كدام را برمي گزينيد؟  چند نفري كه در آن حجره بوديم، سر در جيب تفكر فرو برديم،چون او از ما خواسته بود به سوالش صادقانه پاسخ دهيم. نفراول گفت: مگر خود حضرت نفرموده است كه :" فمن يمت يرني: هركس موقع مرگ مرا خواهد ديد"؟ چون حضرت را در آن موقع خواهم ديد، لذا من وصل آن زن زيبا روي را انتخاب مي كنم. همه از اين سرهم بندي او به خنده افتادند.نوبت به من كه رسيد، آن طلبه پرسيد: جعفري، تو كدام يك را مي خواهي؟ من بدون تامل جواب دادم: من جمال علي بن ابيطالب(ع) را مي خواهم. قدري كه بحث به مسائل ديگر كشيد، به من حال عجيبي دست داد، به طوري كه برخاستم و به حجره خودم رفتم.در آن حال، حالتي شبيه رويا به من دست داد كه چهره اميرالمومنين در برابر من در حجره مجسم و ظاهرشد.چهره به حدي نوراني و زيبا بود كه از ديدن آن به وجد و شعف افتادم واز خود بيخود شدم. پس از لحظاتي كه به حال خود برگشتم، برخاستم و دوباره به حجره دوستان وارد شدم.وقتي آنها متوجه تغيير حالت من شدند، پرسيدند: جعفري چه شده؟ گفتم: شما به آن چيزي كه مي خواستيد رسيديد؟ گفتند:نه، اين كه يك شوخي بيشتر نبود. من پاسخ دادم: ولي من به آنچه گفتم رسيدم وماجرا را برايشان تعريف كردم كه بسيار منقلب شدند.

نقل مولف: بعدها كه استاد در سخنراني هاي متعدد خويش از آن حضرت نامي به عنوان علي بن ابيطالب به ميان مي آوردند، احساس مي كردم كه هنوز ازلذت آن ديدار، احساس نشاط مي كنند.

عبادات معمولي علامه جعفري

استاد جعفري تقيد بسياري به انجام به موقع تكاليف، عبادات و نيز مستحبات خويش داشتند وهمواره به فرزندان خود نسبت به اين مساله تاكيد و توصيه مي نمودند.اما در عين حال، هيچ گاه در عبادات خود، حالت تعادل را از دست نمي داد و آن را به حد افراط و رياضت نمي رساند.روزي فردي ناشناس از قم به حضور ايشان رسيد و اظهار داشت: من اعتقاد دارم كه شما به بسياري از علوم غريبه ومرتبط با عالم ماوراء الطبيعه احاطه و آشنايي داريد.او تقاضا نمود كه ايشان به وي ذكري خاص در اين مورد ويا معارفي از علوم را آموزش دهد.استاد در پاسخ به وي، ضمن رد در خواستش، اظهار داشت كه بنده در اين موارد اطلاعاتي ندارم. عبادات و مستحباتم را در حد معمول و متعارف انجام مي دهم واساسا به اين مقوله ها اعتقادي ندارم.

علامه جعفري و برخورد با دزد

روزي استاد به هنگام بازگشت به منزلش متوجه مي شود كه دزدي از منزل ايشان فرشي برداشته ومي برد.او دزد را تعقيب كرده، در سراي بوعلي بازار تهران دزد را مي بيند كه مشغول فروختن قالي است.لحظه اي در مقابل حجره درنگ كرده، سپس پيش رفته و با پيشنهاد منفعت به طرفين(صاحب حجره و دزد) قالي را مي خرد، ولي شرط مي كند كه فروشنده آن را تا منزل برايش حمل كند. وقتي دزد به منزل استاد مي رسد، پي به اصل قضيه مي برد. دزد از استاد معذرت مي خواهد.استاد بدون آنكه به رويش بياورد، او را از اين عمل منع مي كند و مي گويد: من كه نديدم تو از خانه من فرش را دزديده باشي. من فقط قالي را ازتو خريده ام. به اين صورت او را به راه صواب رهنمون مي سازد.

برخورد بقال با علامه جعفري

در دوران تحصيل در حوزه قم، دو شبانه روز بود كه براي غذا چيزي نداشتم.روز سوم  به نزد بقالي رفتم كه دايما از او مواد غذايي مي خريدم وگفتم: يك كيلو برنج ويك سير روغن و هفت سير خرما بده. بقال آنها را كشيد و به دست من داد.گفتم وجه اينها را دوسه روز ديگر مي آورم.بقال گفت: من نسيه نمي دهم وآنها را ازمن گرفت وبه جاهاي خود برگرداند. من برگشتم و عصرآن روز كه بي حالي بر من غلبه كرده بود، طلبه اي كه همسايه من بود، كتاب معالم را آورد وصفحه اي را باز كرد وگفت كه من در اينجا اشكالي دارم. من گفتم: حالم مقتضي نيست. گفت: من ناهار نخورده ام وكته پخته ام. برويم حجره من با هم ناهار بخوريم و اشكال مرا هم حل كن. با هم رفتيم. ايشان كته پخته و خرما را خورشت كرده بود.

علامه جعفري در ساختمان روزنامه اطلاعات

درسال1342ش كه مناظره معروف علامه با فيلسوف بزرگ غرب برتراندراسل در جريان بود، روزنامه اطلاعات تصميم گرفت مطلبي را در مورد اين مناظره مكتوب، با تصوير هر دوطرف به چاپ رساند.به همين منظور، طي تماسي از استاد درخواست مي كند كه عكس خويش را براي آن روزنامه، توسط يكي از اطرافيان بفرستد. روزبعد، استاد شخصا دو قطعه عكس برداشته، به سوي ساختمان روزنامه اطلاعات به راه مي افتد. در بدو ورود به روزنامه، با توجه به ظاهر بسيار ساده شان ونيز عناد و ذهنيت منفي كه عناصر وابسته به ساواك در روزنامه ها نسبت به روحانيت ايجاد كرده بودند، مورد بي توجهي و بي اعتنايي كاركنان روزنامه واقع مي شوند. سرانجام پس از مدتي سرگرداني به اتاق رئيس راهنمايي مي شوند كه وي نيز پس از نزديك به سه ربع ساعت صحبت با فرد ديگر وبي توجهي عمدي با لحني سبك به ايشان مي گويد: بله، آقا چه مي خواهيد؟ آقا با سادگي خاصي پاسخ مي دهند:عكس هاي محمدتقي جعفري را آورده ام. وي ضمن استقبال از اينكه عكس هاي استاد جعفري را به دست آورده است، به آقا مي گويد: عكس را بدهيد و بفرماييد بيرون. در همين حين كه استاد در حال بيرون رفتن بودند، چشم رئيس به عكس ها مي افتد وبا تعجب مي پرسد: شما خودتان آقاي جعفري هستيد؟ كه استاد پاسخ مثبت مي دهند وآن مرد نيز خجل از رفتار خويش، دستور مي دهد تا از ايشان پذيرايي شود.

علامه جعفري و پرهيز از مبالغه

چندي قبل از وفات استاد، يك روز كه تمام خانواده براي صرف غذا در اندرون جمع بودند، خطاب به حاضران تاكيد كردند: اگر كسي پس از مرگ من، در مورد من غلو كند، از او راضي نيستم.

فرزند علامه جعفري و اعزام به جبهه

در سال 1364 هنگامي كه عازم سربازي بودم، با آنكه اين امكان وجود داشت كه در تهران به خدمت بپردازم، با تاكيد ايشان(با توجه به اينكه در آن تاريخ، اكثر مشمولان به جبهه اعزام مي شدند) براي خدمت به جبهه رفتم. روز عزيمت به منطقه جنگي، مرحوم مادرم بسيار نگران و بي تاب بودوبا زاري از استاد تقاضا مي كرد كه ترتيبي دهد كه من به جبهه اعزام نشوم.ايشان در پاسخ با جديت خاصي - ضمن نام بردن از چند شهيد محل -  فرمود: مگر خون فرزند من از خون اينان رنگين تر است.مرگ و زندگي همه ما با خداست و هرچه او مقدر فرمايد، خير است: نقل از عليرضا جعفري، روزنامه رسالت، 8دي ماه 1377

علامه جعفري و بوسيدن دست همسر

روزي اختلافي جزئي بين استاد و همسرش پيش آمد وعبارات نسبتا تندي در اين ميان رد و بدل شد. پس از گذشت لحظاتي چند، هنگامي كه استاد، عازم رفتن به بيرون از منزل بود، با نهايت تواضع آمد و دست همسرش را بوسيد و عذرخواهي كرد.

اعتراض به علامه جعفري

روزي به ايشان اعتراض شد كه چرا در حالي كه به بسياري از شخصيت هاي علمي ايراني و غير ايراني ونيز برخي نهادها و گروه ها به دليل تراكم برنامه هايتان نميتوانيد وقت بدهيد، وقت خود را صرف كودكان دبستاني مي كنيد؟ ايشان فرمود: ممكن است قرار گرفتن آنان در اين فضاي ملاقات وگفتگو، با توجه به معصوميت و استعدادي كه در اين سنين دارند، اثري مثبت داشته باشد.

علامه جعفري و عشق به مطالعه

استاد مي گفت: هنگام تحصيل در مدرسه صدر نجف اشرف، روزي نزديك ظهر در حجره آبگوشتي برسر چراغ بار گذاشتم وسپس مشغول مطالعه شدم.پس از چندي، ناگهان متوجه شدم كه طلاب مدرسه در حال شكستن درب حجره هستند.با سرعت در را باز كردم وبا حالت اعتراض خطاب به آنان گفتم: من مشغول مطالعه هستم، چرا مزاحم من مي شويد؟ در همين حين به ناگاه متوجه شدم كه تمامي حجره را دود گرفته وطلاب به تصور اين كه حجره من آتش گرفته، براي كمك و نجات من آمده اند ومن از فرط توجه به مطالب مورد مطالعه، متوجه نشده ام.

علامه جعفري و صورت برزخي انسانها

در سال 1340يا 1341ش، يكي از بازاريان بسيار ثروتمند، عاشق رفتار استاد شده واز ايشان خواسته بود كه استاد در قبال مبلغ پنج هزار تومان به جاي او حج برود.اما استاد نپذيرفت و نرفت.او هم مبلغ پنج هزار تومان ديگر افزوده بود.با اين مبلغ، ايشان مي توانست به حج برود ويك سال هم آنجا متوطن شود، اما چون احتمال مي داد كه آن پول، مقداري محل شبهه باشد، اين تقاضا را رد كرده بود وبا اين عمل، آن مرد صاحب عنوان كه تا آن روز، حامي استاد بود، با ايشان قطع رابطه كرد.اما اين مسئله اجر معنوي ديگري براي استاد داشت.نپذيرفتن مال و منال دنيا باعث افتتاح معنوي براي ايشان شده بود. ايشان مي فرمود: والله تا چند روز، وقتي در خيابانها راه مي رفتم، صورت برزخي انسانها را مي ديدم تا كم كم خداوند لطف كرد وآن حالت از من رفع شد.

علامه جعفري و نشستن روي موزائيك

روزي از كلاس درس خارج شدم وخسته بودم.دانشجويي سوالي كرد.من برخي از اوقات وقتي كه خسته بودم، عذرخواهي مي كردم وجواب را به وقت ديگري موكول مي نمودم.ولي آن روز چون ديدم مسئله حياتي دارد، با اين كه بسيار خسته بودم، همانجا روي موزاييك نشستم و به سوال او گوش دادم وبا تحمل پاسخ دادم. بعد ها نامه اي برايم نوشته بود كه: آن نشستن شما بر روي موزائيك، شلاقي بر اسب من بود كه پس از بيست سال هنوز مي دود. من اين نامه را نگه داشته ام.

علامه جعفري و سفر به سمنان

يك روز، نامه اي از علامه سمناني آوردند كه ايشان مردي بسيار بافضل بود.ايشان مرقوم فرموده بودند: من دلم مي خواهد شمارا ببينم ولي نمي توانم به تهران بيايم.اگر براي شما امكان پذير است، به سمنان بياييد.ما هم با دو تا از دوستان، سوار قطار شديم و به سمنان رفتيم. وقتي به ايستگاه راه آهن سمنان رسيديم، ديديم جمعيت زيادي آمده است.جمعيت موج مي زد. پياده شديم كه به منزل آقاي علامه برويم. همان موقعي كه ما خواستيم پياده شويم يك آقاي روحاني ديگري از قطار پياده شد. ايشان شكل و هيكل جالبي داشت. مردم ريختند به طرف او وگفتند: براي سلامتي علامه محمد تقي جعفري صلوات بفرستيد.  به رفقا گفتم: خوب شد، رسيده بود بلايي ولي به خير گذشت. جمعيت ريختند و خيلي شلوغ شد. آنجا درشكه و وسايل نقليه بود. به هركه گفتيم مارا به خانه علامه ببريد، گفتند: نه خير، ما مهمان هاي آقاي علامه را مي خواهيم ببريم.هر كاري كرديم كسي سوارمان نكرد.آن موقع، كرايه ماشين يا درشكه فرض كنيد يك تومان بود. اين دوستم گفت: ده تومان مي دهم مارا به منزل آقاي علامه ببر. درشكه چي با يك اكراهي گفت: حالا سوار شويد. سوارشديم و راه افتاديم. وقتي وارد خيابانها شديم ديديم خود مرحوم علامه هم پياده و عصا به دست آمده بود.ايشان آن موقع هشتاد سال داشت. به درشكه چي گفتم: علامه ايشان است؟ گفت: بله.گفتم:پس همين جا نگه دار. پياده شديم و سلام كرديم. گفت:پس مردم كجا هستند؟گفتم: كدام مردم؟ گفت: من فرستاده بودم به پيشوازشما.گفتم:الان مي آيند.او خيلي باهوش بود.گفت: اينها حتما عوضي گرفته اند. تقصير قيافه خودتان است.اين چه قيافه اي است؟ يك مقدار خودت و لباس هايت را جمع و جور كن.  به هر حال، آن آقا كه مردم او را عوضي گرفته بودند، يك مقدار مي ايستد.بعد مردم مي گويند: خوب آقا بفرماييد. مي گويد:كجا؟ مي گويند: مگر شما جعفري نيستيد؟ آقاي علامه منتظرند. مي گويد: كدام جعفري؟ كدام علامه؟ مردم مثل لشكر متفرق برمي گردند.

علامه جعفري و رعايت قانون

در اوايل انقلاب كه وضعيت نامطلوبي از نظر امنيتي بر كشور حكمفرما بود، عمدتا رانندگان برخي شخصيت ها به دليل برخي نكات امنيتي، چندان توجهي به قوانين تردد شهري نداشتند وفي المثل بعضا از چراغ قرمز و ورود ممنوع هم عبور مي كردند. ايشان از جمله شخصيت هايي بودند كه به اين بهانه، هيچ گاه اجازه نقض قوانين شهري را نمي داد ودر برابر اصرار راننده، پاسخ مي داد كه جان من به خودم مربوط است واجازه قانون شكني نمي دهم.

علامه جعفري ونقل حكايتي از پدر

پدرم - خدارحمتش كند – قضيه اي نقل مي كرد كه آموزنده است.مي گفت: ما كارگري داشتيم، با اينكه سواد ظاهري نداشت، اما خيلي فهميده وظريف الذهن و دقيق بود. اين كارگر، يك بار پارچه اي براي زنش مي خرد وزنش از آن پيراهن مي دوزد و مي پوشد. يك بار متوجه مي شود كه زنش در كوچه و خيابان كه راه مي رود، به نحوي سعي مي كند اين پيراهن جديدش را به مردان نامحرم كوچه نشان دهد. اين كارگر پس از اين جريان بلافاصله مي رود واز بازار يك پارچه پيراهني زنانه ديگر مي خرد وبدون اطلاع زنش، قبل از اينكه آن را به خانه ببرد، به چند مرد كوچه و خيابان نزديك محل خودشان نشان مي دهد واز آنها سوال مي كند: آيا شما اين پارچه را مي پسنديد يانه؟ آنها با تعجب مي پرسند كه اين پارچه براي چيست و مال كيست؟ مي گويد: پارچه پيراهني است براي زنم. آنها تعجبشان بيشتر مي شود وسوال مي كنند كه خوب، پارچه پيراهن زنت چه ربطي به ما دارد؟ چرا از ما مي پرسي كه آيا مي پسنديد يا نه؟ اين كارگر مي گويد كه : آخر زن من وقتي پيراهن مي پوشد، سعي دارد از زير چادر، پيراهنش را به شماها هم نشان دهد! حالا مي خواهم ببينم شما همين رنگ پارچه را مي پسنديد يا نه؟  اين قضيه را زنهاي همسايه، كم كم به گوش زن كارگر مي رسانند كه شوهرت پارچه اي خريده است وبه مردهاي كوچه نشان داده و خلاصه چنين و چنان كرده است. زن اين كارگر به محض اين كه از اين جريان با خبر مي شود، حسابي از كرده خود پشيمان مي شود وديگر مرتكب چنان كاري نمي شود.

علامه جعفري و شستن لباس سادات

يكي از سادات مي گويد: يك بار كه به همراه استاد، درمشهد مقدس بوديم، علامه از ما خواستند لباس هايمان را به ايشان بدهيم تا براي شستشو به فردي كه مي شناختند، تحويل دهند. بعد از تحويل گرفتن لباس هاي شسته شده، از ايشان پرسيدم: آيا پول آن فرد را داده ايد؟ استاد جواب دادند: لازم نيست. آرزوي قلبي من خدمت به اولاد فاطمه(ع) است. استاد با آن عظمتش اقدام به شستن لباس هاي ما كرده بودند.

علامه جعفري و پرهيز از مدح و ستايش

علامه جعفري نقل كرده اند كه در شهر سقز، مجلسي از طرف برادران اهل سنت ترتيب داده شده بود. شاعري تقاضا كرد شعري را كه در مدح من سروده بود بخواند. من در برزخ دوراهي دل شكستگي او و شنيدن مدح خود مانده بودم. از خدا خواستم بين مدح او و گوشم پرده اي قرار دهد تا از اين طريق دل او هم نشكند. خدا شاهد است كه حتي يك كلمه از شعر او را نشنيدم.

علامه جعفري و نفرت شاه از وي

شاه به تيمسار پاكروان كه وزير اطلاعات بود، مي گويد كه قوانين سياسي و اجتماعي كشور را تبيين كنيد.او هم با دكتر حسابي-فيزيكدان- صحبت مي كند. او مي گويد: من بايد گروهي تشكيل بدهم. و از دكتر هشترودي-رياضيدان-واساتيد ديگري دعوت مي كند. سپس به تيمسار پاكروان تلفن مي كند كه بايد يك روحاني هم در اين جمع باشد تا اگر قوانيني تدوين مي شود، همه جوانب رعايت شود.تيمسار مي گويد: من بايد از شاه اجازه بگيرم. بعد با آقاي دكتر تماس مي گيرد كه روحاني را بايد ما تعيين كنيم. دكتر حسابي قبول نمي كنند واظهار مي كنند كه براي انجام اين كار شخصيت روحاني بايد جامعيت داشته باشد و علامه جعفري را پيشنهاد مي كنند. شاه به پاكروان مي گويد: به دكتر حسابي بگو كه نه مي خواهم تو باشي و نه آن آقاي جعفري.

علامه  جعفري و امام خميني

روزي شهيد مطهري به اطلاع استاد مي رسانند كه مسئوليتي براي شما در نظر گرفته شده است. استاد به خدمت امام مي رسند و مي گويند: آقا! شما هر چه بفرماييد براي ما حجت است، ولي بنده اگر آزاد باشم و رسما شغلي نداشته باشم، بهتر است. با همين سخنراني ها و نوشته ها به اسلام و انقلاب خدمت خواهم كرد. امام مي فرمايند: شما هر كاري بكنيد خدمت به اسلام و مورد قبول من است.

امام خميني(ره) فرموده اند:آقاي جعفري"ابن سينا"ي زمان ما هستند. علامه جعفري نيز در مورد امام خميني(ره) مي فرمودند: وقتي ازتهران به قم رفتم، در درس اخلاق و عرفان امام شركت كردم. همان موقع احساس كردم كه از لحاظ روحي، ايشان وضع خاصي دارند كه در ديگران نيست وابهتي در ايشان بود كه در افراد ديگر ديده نمي شد. در حوزه، احترام خاصي به ايشان قائل بودند.ثبات در شخصيت ايشان، براي من نكته مهمي بود كه كوچكترين نوساني در شخصيت ايشان به وجود نمي آمد... از بدو آشنايي با ايشان تا آخر عمر، او را شخصيتي ثابت قدم و مطابق با آيه هاي

 

يكي از اقدامات بسيار بزرگ و ماندگار علامه جعفري اقدام به شرح نهج البلاغه امير مومنان، علي(ع)است كه به حق، يكي از گنجينه هاي بزرگي است كه جهان علم و دانش و معنويت از آن كامياب گرديده است.مرحوم علامه مي فرمايد: از زحمات همه شارحان نهج البلاغه بايد قدرداني كرد.هريك در جهتي كوشيده اند تمام جهات هم لازم و مفيد است.آنچه من دوست داشته و مايل بودم در اين شرح پيگيري كنم، مشروح و تطبيقي بحث كردن بود.براين باور بودم كه هرجا مطالب نياز به شرح و بحث دارد، به قدرامكان و توانم بحث كنم ودر اين بحث، يك حالت تطبيقي با مسلك ها و معارف ديگر، بويژه معارف غربي داشته باشم تا با روشن شدن عظمت معارف نهج البلاغه، اين خام انديشي را بزدايم كه بعضي ها خيال مي كنند به موازات پيشرفت هاي صنعتي، غرب در معارف نيز از ما برتر است.پيشرفت هاي علمي-صنعتي حسابش كاملا از هستي شناسي و معارف الهي انساني جداست.البته من نمي خواهم قدر و منزلت معارف انساني ديگران را پايين بياورم، چرا كه غربي ها هم در اين زمينه، مطالب خوبي دارند.آنها كه زحمت كشيده ورنج برده اند، به جايي رسيده اند، چراكه"وان ليس للانسان الا ماسعي".خداوند در نظام هستي كوشش هيچ كس را بي بهره نمي گذارد وبا هيچ كس هم قوم و خويشي ندارد.در اين مقايسه تا جايي كه روح مقدس اميرالمومنين(ع) ياري و كمك كرد، در حدود مقدورم، ذخاير گرانبهايي را در معارف و علوم انساني نماياندم تا فكر استفاده و چگونگي بهره برداري از آنها برايمان روشن گردد.                 

علامه جعفري و مثنوي معنوي

ايشان طي مصاحبه اي چنين فرموده است: اصل پرداختن من به مثنوي از آنجا آغاز مي شود كه جمعي از دوستان تحصيل كرده دانشگاهي از من خواستند كه يك درس مثنوي برايشان بگويم.در طول اين درس،من عمق مضامين عالي مثنوي را بيشتر احساس كردم وديدم ملاي رومي در اين كتاب، يك نگرش قوي عرفاني وحكمي ورواني و اخلاقي دارد واستناد او در اين كتاب به آيات و روايات هم خيلي زياد است.همچنين مي ديدم كه اين كتاب در فرهنگ ما مطرح است وجايگاه ويژه اي دارد.از طرفي ديگر آن را در عين داشتن مضامين عالي و بلند،داراي اشتباهات و تناقضاتي يافتم.ازاين رو، فكر كردم اين كتاب كه در فرهنگ انساني جايگاه ويژه اي دارد وبه او مراجعه و استناد مي شود، بايد از نظر يك روحاني شيعه مورد تفسير، نقد و تحليل قرار گيرد تا اين كار، مقداري از افراط ها و تفريط ها بزدايد، چرا كه نسبت به اين كتاب، افراط و تفريط زيادي هست.بعضي به صورت مطلق آن را مي پذيرندوبعضي به صورت مطلق آن را رد مي كنند، در حالي كه مطلقا بد يا خوب نيست.مطلب خوب و مضامين عالي زيادي دارد واشتباه و تناقض هم دارد.من كوشيدم ضمن شرح و تفسير آن، صحيح را از ناصحيح باز شناسم.در اين راه، كوشش بسيار كرده ام، گرچه امكان دارد موردي از قلم افتاده باشد.من بر اين تاليف، احساس وجوب كردم، چرا كه اين كتاب قرنهاست در فرهنگ انساني مطرح است ومي تواند مورد استفاده يا سوء استفاده هايي واقع شود، چنانكه شده است.

بعضي آن را در رديف كلام انبيا مي خوانند.بعضي ديگر، آن را مبتني بر انديشه هاي غير اسلامي مي دانند.اين مرد بزرگ در كتابش به بيش از دوسوم قرآن استناد مي كند.اين جانب در مجلدات تفسير مزبور بيش از يكصد مورد انتقاد جدي(البته با مراعات ادب و عفت قلم) از مثنوي كرده ام.

 آيت الله سيد عزالدين زنجاني مي فرمايد: من با تاكيد پدرم از كودكي با مثنوي ارتباط برقرار كردم ورابطه اي ديرين با مثنوي دارم.در سال 1342 ش كه با مرحوم مطهري در زندان بوديم، ايشان به وسيله اي مثنوي را به داخل آورده بود وبا هم مطالعه مي كرديم. من آيات و احاديث واشعاري را كه اشاره به قرآن و حديث داشت، مشخص مي كردم و شهيد مطهري در حاشيه مثنوي يادداشت مي كرد. مثنوي خيلي عظمت دارد واشتباهات بزرگي هم در آن يافت مي شود.مرحوم مطهري در نوشته هايشان ذكر كرده اند كه اشتباهات افراد فوق العاده، مثل خودشان بزرگ است.

در هيچ جا نميتوان يافت كه آيه "فارجع البصر هل تري من فطور" به خوبي مثنوي بيان شده باشد.

تشنه مي نالد كه كو آب گوار             آب هم نالد كه كو آن آب خوار

اما از آن طرف، در مثنوي در حالات شخصي دارد كه بعد از گذر از مراحل، به او الهام شد كه گدايي كند تا آنكه در اثر تحقير نفس، قدرتي بيابد.اين به هيچ وجه با مكتب اسلام سازگار نيست. ما در اسلام، جز عزت نفس و بي نيازي از غير خدا نمي يابيم.

در روايت است كه عده اي از انصار، خدمت پيامبر رسيدند وعرض كردند: يا رسول الله! بهشت را براي ما ضمانت كن.پيامبر اكرم(ص) پس از درنگ و تامل فرمودند: ضمانت مي كنم به شرط آن كه كسي از ديگري چيزي نطلبد. آنها در اثر اين تعليمات به نحوي تربيت شدند كه اگر در راه، از شخص سواره تازيانه اي ميافتاد، پياده مي شد وتازيانه را بر مي داشت وبه پياده نمي گفت كه تازيانه مرا بده. اين تعليم را با آن داستان مقايسه كنيد. تعجب در اينجاست كه خود مولوي در جايي ديگر مي گويد:

گفت پيغمبر كه جنت از اله             گر همي خواهي زكس چيزي مخواه

جواني به علامه جعفري عرض مي كند: من دلم به حال مولوي مي سوزد كه بين دو تا تبريزي گير كرده است: يكي شمس تبريزي و ديگري جعفري تبريزي. علامه جواب مي دهد: فرق من با شمس اين است كه او مولوي را به درون خويشتن رهسپار كرد ودر اقيانوسي از معارف، غوطه ورش ساخت و از جامعه دور نمود، ولي من كوشيدم مولوي را پس از آن انقلاب رواني، به ميان جامعه و مردم بياورم تا همگان از وي استفاده ببرند.مرحوم علامه در مورد تمايل برخي از مراجع به مثنوي مي فرمايد: هنگام تفسير مثنوي، مرحوم آيت الله ميلاني نامه اي به اينجانب فرستاد كه در آن فرموده بود: در اين ايام بايد جلد يك تفسير مثنوي منتشر شود.پس چرا براي من نفرستاده اي؟ ونيز مرحوم آيت الله خويي از فرزندش مي پرسد: چرا جعفري دوره تفسير مثنوي را براي من نفرستاده است؟

علامه درباره مولوي مي فرمايد:من اورا از ملاصدرا خيلي بالاتر مي بينم.او از يك جهت از ابن سينا هم بالاتر است.

مرگ دخترعلامه جعفري و حضور در دانشگاه امام صادق(ع)

قرار بود كه استاد در حضور اساتيد و دانشجويان ودانشمندان و محققان در تالار كتابخانه دانشگاه امام صادق(ع) درباره"انسان و جايگاه علوم انساني" سخن بگويد ومقاله اي ارائه فرمايد. استاد در موعد مقرر در جلسه حضوريافت ومورد استقبال قرار گرفت... در هاله اي از غم در جايگاه خطابه قرار گرفت وسخن را با نام و ياد خدا آغاز نمود ودربين سخن با صبوري و وقارتمام از مرگ فرزند دلبندش خبر داد... اشك در چشمها حلقه زد وبا تاثر وشگفتي، همه دانستند كه استاد در مرگ دختر محبوبش سوگواراست وپيكر اورا هنوز به خاك نسپرده است، بلكه جنازه اش را پيش چشم اشكبار ديگر بستگانش رها كرده وبه دانشگاه آمده تا به عهد و قرار خويش وفا كند وبه شاگردان مشتاق خويش درس تازه اي از صبر جميل و وفاي متين بياموزد.

 



مطالب مرتبط با این پست :

آخرین اخبار فیروزآباد را در اینجا دنبال نمایید و نظرات خود را با ما مطرح نمایید.

نظر شمل در مورد تشکیل شورای محل چیست؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 188
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 210
بازدید ماه : 410
بازدید کل : 327511
تعداد مطالب : 212
تعداد نظرات : 418
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com